زندگینامه و مقبره رابعه بلخی اولین بانوی شعر فارسی
رابعه بنت کعب قُزداری شاعر زبان فارسی نیمه نخست سده چهارم هجری ، نخستین شاعر زن پارسی گوی است. پدر رابعه ، کعب قزداری بعد از این که به فرمانروایی بلخ و سیستان و قندهار و بست منسوب شد به بلخ آمد. رابعه بلخی هم دوره با سامانیان و رودکی بوده و طبق گفته عطار نیشابوری با رودکی دیدار و مشاعره داشته است. زمان مرگ رابعه به احتمال قریب به یقین پیش از مرگ رودکی بوده است، بنابراین تاریخ مرگ او را میتوان پیش از سال 329 هجری قمری در نظر گرفت. از داستان زندگی رابعه بلخی مستدات زیادی در دسترس نیست و تنها عطار نیشابوری در حکایت بیست و یکم کتاب الهی نامه به وی اشاره کرده است. رابعه دختر کعب قزداری، والی بلخ بوده و برادری بنام حارث داشته است. کعب علاقه خاصی به رابعه داشته و در پرورش و تعلیم او کوشا بوده است و به جهت تواناییهای بینظیر او در هنر و فنون، او را با لقب زینالعرب (زینت قوم عرب) خطاب میکرد. رابعه به استناد گفتار عطار، در سرودن شعر و هنر نقاشی بهغایت توانمند و در شمشیرزنی و سوارکاری بسیار ماهر بودهاست.
مقبره رابعه بلخی در بلخ
ماجرای زندگی رابعه بسیار درد آور است ، وی عاشق بکتاش کارگزار برادرش حارث می شود و نامه های عاشقانه برای وی می نویسد.
بر اساس روایت عطار، وقتی بکتاش در جنگ بوده رابعه که تاب بیخبری از وضعیت بکتاش را نداشته، با لباس مبدل و پوشاندن چهره، پنهانی به میدان جنگ میرود. بکتاش در گیرودار نبرد زخمی میشود و رابعه که جان بکتاش را در خطر میبیند، شمشیر کشیده و به میانه میدان میرود و پس از کشتن تعدادی از سپاهیان دشمن پیکر نیمه جان بکتاش را بر اسب کشیده از مهلکه نجات میدهد:
بگفت این و چو مردان برنشست او از آن مردان تنی را ده بخست او
برِ بکتاش آمد، تیغ در کف وز آنجا برگرفتش برد با صف
نهادش پس نهان شد در میانه کساش نشناخت از اهل زمانه
رابعه و رودکی
در روایت عطار، رابعه روزی در راه با رودکی که عازم بخارا بوده دیدار میکند. رودکی شیفته توانایی رابعه در سرودن شعر میشود و او را تحسین میکند و با او به صحبت و مشاعره می نشیند. عطار آن واقعه را اینگونه در الهی نامه آورده است:
نشسته بود آن دختر دلفروز براه و رودکی میرفت یک روز
اگر بیتی چو آبِ زر بگفتی بسی دختر از آن بهتر بگفتی
بسی اشعار گفت آن روز اُستاد که آن دختر مجاباتش فرستاد
ز لطف طبع آن دلداده دمساز تعجب ماند آنجا رودکی باز
رودکی پس از آن راهی بخارا میشود و در بزمی در دربار امیر سامانی شعری که از رابعه به یادداشت بازگو میکند که بسیار مورد پسند امیر میافتد و چون از آن سؤال میکنند، رودکی داستان آشناییاش با رابعه و عشق او به بکتاش را برای شاه بازگو میکند، غافل از اینکه حارث نیز در آن بزم حاضر است و از آن داستان باخبر میشود. حارث بسیار خشمگین میشود، به بلخ بازمیگردد و پس از یافتن صندوقی حاوی اشعار رابعه در اتاق بکتاش، به گمان ارتباط نامشروع آنان، فرمان میدهد بکتاش را در زندان افکنده و رابعه را به گرمابه برده و رگِ دستان او را بگشاید و درِ گرمابه را با سنگ و گچ مسدود کنند. روز بعد چون در گرمابه را میگشایند، پیکر بیجان رابعه را مشاهده میکنند که با خون خویش اشعاری را خطاب به بکتاش با انگشت بر دیوار گرمابه نگاشته است. بکتاش پس از آن، از زندان می گریزد و شبانه سر از تن حارث جدا میکند، سپس بر مزار رابعه رفته و جان خویش را میگیرد.
عطار نیشابوری نیز داستان زندگی رابعه را در الهی نامه خویش در چهارصد و اندی بیت به نظم آورده و نقل قول ابوسعید ابوالخیر درباره رابعه بلخی و عرفان وی را چنین بازگو میکند:
ز لفظ بوسعید مهنه دیدم که او گفتست: من آنجا رسیدم
بپرسیدم زحال دختر کعب که عارف بود او یا عاشقی صعب؟
چنین گفت او که معلومم چنان شد که آن شعری که بر لفظش روان شد،
ز سوزِ عشقِ معشوقِ مجازی بنگشاید چنین شعری به بازی
نداشت آن شعر با مخلوق کاری که او را بود با حق روزگاری
کمالی بود در معنی تمامش بهانه بود در راه آن غلامش
خاتم الشعرا، شیخ عبدالرحمن جامی، در تذکرهٔ نفحات الانس از رابعه در بخش زنان صوفی نام میبرد و باز با استناد به گفتار شیخ ابوسعید ابوالخیر میگوید:
شیخ ابوسعید ابوالخیر قدّس اللّه تعالی سرّه گفتهاست که: «دختر کعب عاشق بود بر آن غلام، اما پیران همه اتفاق کردند که این سخن که او میگوید نه آن سخن باشد که بر مخلوق توان گفت. او را جای دیگر کار افتاده بود.» روزی آن غلام آن دختر را ناگاه دریافت، سرِ آستین وی گرفت. دختر بانگ بر غلام زد گفت: «ترا این بس نیست که من با خداوندم و آنجا مبتلایم، بر تو بیرون دادم که طمع میکنی؟» شیخ ابوسعید گفت: «سخنی که او گفتهاست نه چنان است که کسی را در مخلوق افتاده باشد»
اشعار رابعه بلخی
از رابعه فقط هفت (به روایتی یازده) غزل و قطعه در دست است. ظاهراً تمامی اشعار وی بدست برادرش حارث معدوم گردیده و الباقی در گذر زمان از بین رفته است. اما اندک اشعار بازمانده از وی بیانگر ذوق سرشار وی و تسلط او بر سرودن شعر است. رابعه را مادر شعر پارسی می دانند.
مرا بعشق همی متهم کنی به حیل چه حجت آری پیش خدای عزوجل
به عشقت اندر عاصی همی نیارم شد بذنبم اندر طاغی همی شوی بمثل
نعیم بی تو نخواهم جحیم با تو رواست که بی تو شکّر زهر است و با تو زهر عسل
بروی نیکو تکیه مکن که تا یکچند به سنبل اندر پنهان کنند نجم زحل
هرآینه نه دروغ است آنچه گفت حکیم فمن تکبر یوماً فبعد عز ذل
دعوت من بر تو آن شد کایزدت عاشق کناد بر یکی سنگیندل نامهربان چون خویشتن
تا بدانی درد عشق و داغ هجر و غم کشی چون بهجر اندر بپیچی پس بدانی قدر من
ز بس گل که در باغ مأوی گرفت چمن رنگ ارتنگ مانی گرفت
صبا نافهٔ مشک تبت نداشت جهان بوی مشک از چه معنی گرفت
مگر چشم مجنون به ابر اندر است که گل رنگ رخسار لیلی گرفت
به میماند اندر عقیقین قدح سرشکی که در لاله مأوی گرفت
قدح گیر چندی و دنیی مگیر که بدبخت شد آنکه دنیی گرفت
سر نرگس تازه از زرّ و سیم نشان سر تاج کسری گرفت
چو رهبان شد اندر لباس کبود بنفشه مگر دین ترسی گرفت
عشق او باز اندر آوردم به بند کوشش بسیار نامد سودمند
عشق دریایی کرانه ناپدید کی توان کردن شنا ای هوشمند
عشق را خواهی که تا پایان بری بس بباید ساخت با هر ناپسند
زشت باید دید و انگارید خوب زهر باید خورد و انگارید قند
توسنی کردم ندانستم همی کز کشیدن تنگتر گردد کمند
اطلاعات مفیدی بود . میشه چند کتاب خوب معرفی کنید؟
اطلاعات مفیدی بود . میشه چند کتاب خوب معرفی کنید؟